سامسام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

معجزه ی کوچولوی من

هفته اول

عزیز دل مامانی این چیزایی که برات مینویسم مال الان نیست و شاید یه چیزایی رو فراموش کنم و یا زمانش رو جا به جا بگم. خوب. چند روز بعد از اومدن گل پسرم به خونه  باید برای معاینه میرفتیم دکتر اونجا آقای دکتر قد و وزنت رو گرفت اگه درست یادم باشه قدت50.5 و وزنت 3750بود که نسبت به روزی که به دنیا اومده بودی 50 گرم وزن کم کرده بودی. آقای دکتر برای زردیت آزمایش نوشت و موقعی که داشتن ازت خون میگرفتن مصی جون طاقت نیاورد و اتاق رو ترک کرد و منم تا دلت بخواد گریه کردم تو هم خیلی بی قراری میکردی ولی تا امروز ما هنوز صدای گریه ات رو نشنیدیم و دکترت هم در جواب دلواپسی ما برای گریه نکردنت بهمون امیدواری داد که موضوع مهمی نیست و باید خدا رو شکر ک...
23 بهمن 1391

بیمارستان

امروز پسر کوچولوی من 50 روزش شده و من تو این 50 روز واقعا وقت سر خاروندن نداشتم. و نتونستم برای سام خوشگلم چیزی تو وبلاگش بنویسم ولی سعی میکنم تا جایی که بشه اتفاقای این چند وقت رو الان برات بنویسم عزیزم. روزی که قرار بود به دنیا بیای طبق قرارمون با خاله ها به همشون ساعت به دنیا اومدنت رو خبر دادم. بعد رفتیم پیش خانوم دکتر و نامه عمل و گرفتیم و قرار شد ساعت 19.30تو بیمارستان باشیم. وقتی رفتیم بیمارستان پریا و مامانش جلوتر از ما اونجا منتظرمون بودن یه کم بعد من رفتم که کارهای لازم رو برای آماده شدن برای عمل روم انجام بدن. تو این فاصله خاله زینب و مرضیه و مژگان و عزیز و ناصر هم اومدن بیمارستان تا از استرس مامان جون کم کنن. بله با...
22 بهمن 1391

تولد سام

بالاخره بدنیا اومدی.... خیلی زیباتر و شیرین تر از تصوراتم. اما با کلی دردسر که یه روز سر فرصت همه رو برات مینویسم. الان بخاطر ناشی بودنم تو نگهداری از شما کلی وقت کم میارم... پسر کوچولوم دوست دارم......
12 دی 1391

بدون عنوان

سلام گل پسری من الان که دارم برات مینویسم 3روز 4 شب مونده تا بیای بغل مامانی و بابایی. بابایی خیلی ذوق اومدنت رو داره اینو از تمام کاراش میشه فهمید... گل پسرم خوش به حالت که همچین بابایی خوبی داری.. داره کم کم بهت حسودیم میشه ها.. شوخی میکنم عزیزم من تو دلم قند آب میشه وقتی میبینم همه انقدر دوست دارن.. دیروز با مصی جون ساک لباسات رو جمع کردیم و خونه رو برای اومدنت آماده کردیم که باباییت هم کلی به مصی جون کمک کرد.. عزیزم انجام دادن مقدمات اومدنت هم مثل خودت خیلی برامون شیرینه.. پسرکم انقدر خوشحالم که میخوای بیای که دیگه نمیتونم به درد عمل کردن و اینجور چیزا فکرم کنم.. سام من الان خاله میترا و خاله المیرا هم اینجا بودن وکلی...
2 دی 1391

روز موعود

سام کوچولوی من فردا به دنیا میاد هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااا ...
2 دی 1391

بدون عنوان

خوشگل من سلام            الان دو ساعت برات مطلب نوشتم ولی حواسم نبود ارسال کنمش و پاک شد خیلی ناراحت شدم. پسرکم 21ام که نشد نامه عمل رو از دکترم بگیرم حالا امروز قرار شده برم تا خانوم دکتر بالاخره بگه شاهزاده ی ما کی میخوا ن بیان پیش ما. فکر کنم خانوم دکتر بخواد تو همین هفته شما رو به دنیا بیاره ولی من و بابایی خیلی دلمون میخوادگل پسرمون یه کم بیشترتو دل مامانیش بمونه تا به اندازه کافی از مزایای اون تو بودن استفاده کنه آخه گل پسر ما الان خیلی کوچولو ست فقط و فقط 37 هفته و1 روزه شه. البته خیلی هم دلمون میخواد شما زمستونی بشی چون هیچ کس تو خانواده زمستون به دنیا نیومده و ما ک...
25 آذر 1391

بدون عنوان

سلام پسر کوچولوی من   هرچند دیر ولی امروز برات یه وب ساختم تا وقتی بزرگ شدی ازش لذت ببری. امروز ٣٣هفته و٦ روزت شده خوشگلم و تو هنوزم حسابی شیطونی و مامانی رو با کارات به وجد میاری و البته اذییت هم میکنی. معجزه ی من خیلی دوست دارم ...
23 آذر 1391