آش دندونی
سامی جون من سلام
خیلی وقته که تو وبلاگت وقت نکردم چیزی بنویسم
راستش رو بخوای وقت گذروندن با تو انقدر برام لذت بخشه که حاضر نیستم به هیچ قیمتی زمان رو از دست بدم و به کار دیگه ای مشغول بشم.
حتی اگه اون کار نوشتن برای پسر یکی یدونم باشه.
البته اینم بگم ها تمام اتفاقای مهم این چند وقت رو توی یه دفترچه برات ثبت کردم که ایشاا... سر حوصله اینجا برات می نویسمشون.
سام خوشگلم الان که دارم برات می نویسم چند روزی مونده تا هفت ماهگیت تموم بشه و حدود بیست روزی هست که دندونای مرواریدیت جوونه زدن و ما رو حسابی به وجد آوردن و دست به کارمون کردن برای درست کردن آش دندونیت.
مامان جون(مصی) برات آش رو میپخت و من وبابایی هم درگیر درست کردن گیفت های دندونیت بودیم و یه تاج خوشگل که اون روز رو سرت گذاشتی و کلی عکسهای با مزه ازت گرفتیم.
البته بابایی اون موقع سر کار بود بعدا عکسهات رو دید و اونم مثل من کلی ذوق میکرد.
پسر کوچولوی من این روزا تو اوج بانمکیت هستی و هیچ راهی نداره جز اینکه دو لپی بخورمت.
عزیزم جدیدا حسابی از این بچه مامانی ها شدی و دوست داری بیشتر اوقات پیش من باشی و من کلی کیف میکنم.
حموم رفتن و آب بازی کردنم از کارای مورد علاقت شده.
راستی دو هفته پیش هم نی نی خاله مرضیه به دنیا اومد و یه دوست به دوستات اضافه شد.